ضدانقلاب از پیکر «کاک جلال» هم می‌ترسید

ضدانقلاب از پیکر «کاک جلال» هم می‌ترسید

کاک جلال بارنامه در بین مبارزان و فرماندهان گمنام کردستان نام و نشان شناخته شده تری دارد. یکی از انقلابیون کرد ، پس از پیروزی انقلاب ، در میان اولین کسانی بود که با سپاه پاسداران همکاری کرد و برای مدت طولانی با حاج احمد متوسلیان دوست شد. کاک جلال شخصیت بسیجی خود را تا آخر عمر حفظ کرد و اگرچه بازنشسته شد اما داوطلب کاروان راه نور شد. سرانجام ، پس از یک مبارزه مادام العمر ، در 7 ژوئن ، هنگام بازگشت از مزرعه خود ، توسط یک ضد انقلابی که مدتها برای او منفور بود و به شهادت رسیده بود ، ناجوانمردانه مورد حمله قرار گرفت.

به گزارش رویداد برتر ، روزنامه “جوان” با این مقدمه مصاحبه ای با بختیار بارنامال فرزند شهید کاک جلال منتشر کرد که در زیر می خوانید:

خط جهاد در زندگی شهید بارنامه از چه زمانی آغاز شد؟

پدر من یک مبارز انقلابی بود. اگرچه در ژاندارمری کار می کرد ، اما حضور خود را فرصتی برای حمله به رژیم می دید و علی رغم خطرات خود ، با لباس نظامی با طاغوت روبرو می شد. پس از پیروزی انقلاب ، کاک جلال در ژاندارمری باقی ماند. زیرا این منطقه از همان روزهای اول پس از پیروزی انقلاب از ضد انقلاب آلوده شده بود و بابا که ماهیت آنها را می دانست ، می دانست که باید به طور جدی با ضد انقلاب بجنگد. پدرم با وجود خطراتی که او و خانواده اش را تهدید می کرد ، هرگز تسلیم ضدانقلاب نشد. در حالی که برخی از همکاران در ژاندارمری از تهدید ضدانقلاب می ترسیدند و گاه با سلاح و تجهیزات به دشمن تسلیم می شدند یا ایستگاه های بازرسی را منهدم می کردند ، آنها در مبارزه مسلحانه خود علیه ضد انقلاب استوار و شجاع ایستادند. آنها ایستادند.

آیا پدر شما ظاهراً در زمره اولین کسانی بود که سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را به فرماندهی شهید بروجردی تأسیس کرد؟

در ابتدای انقلاب ، نظام اسلامی به خوبی شکل نگرفته بود و زمان لازم بود تا فرزندان انقلاب خود را پیدا کنند. بنابراین پدر من مجبور شد برای مدتی در مقابل باند به روستاهای اطراف شهر مریوان و کوههای اطراف برود ، اما هرگز اسلحه خود را برای ضدانقلاب رها نکرد. این حتی باعث شد منطقه برای آنها خطرناک نباشد. در سال 1979 پدرم با بسیاری از دوستان انقلابی خود به استان کرمانشاه مهاجرت کرد. البته مهاجرت آنها مخفی بود و از راهروها صورت می گرفت. وقتی وارد کرمانشاه شدند ، به عنوان مهاجر در آنجا ماندند و چندی نگذشت که به فرماندهی سردار شهید محمد بروجردی ، سازمان پیشمرگان مسلمان کرد تأسیس شد.

اولین اقدامی که شهید بارنامه و یارانش در قالب سازمان پیشمرگان مسلمان کرد علیه ضدانقلاب انجام دادند چه بود؟

پدر و همرزمانم جنگهای چریکی علیه ضد انقلاب در کردستان را که با حمایت سپاه پاسداران تشکیل شده بود ، آغاز کردند. به عنوان اولین قدم ، آنها موفق شدند شهر کاماران را از شر این باندها آزاد کنند. آنها سپس با همکاری سپاه و ارتش وارد شهر سنندج شدند و در باشگاه افسران شهر سنندج مستقر شدند. سنندج مرکز استان بود و قطعاً ضد انقلاب می خواست آن را تصرف کند. همانطور که می دانید در باشگاه افسران نبرد شدیدی بین مدافعان و ضد انقلاب تهاجمی درگرفت. پس از جنگ طولانی مدت حدود یک ماه ، محاصره شکسته شد و شهر سنندج از ضد انقلابیون پاکسازی شد. شهید جلال بارنامه نقش بسیار ارزنده ای در آن عملیات داشت. وی با داشتن حدود 60 نفر از بستگان از جمله دو برادرش که در ضدانقلاب به شهادت رسیدند ، در تمام عملیات م counterثر ضد انقلاب شرکت فعال داشت.

اگر اشتباه نکنم ، حماسه باشگاه افسران به مه 1959 برمی گردد ، حتی قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی. پدر شما با ارتش بعث عراق چه کرد؟

قبل از آن ، می خواهم بگویم که پس از پرونده باشگاه افسران و محاصره سنندج ، پدر و همراهانم در ژوئن 1959 با هلی کوپتر به شهر مریوان-هلیبرن منتقل شدند و مکانی را آزاد کردند که توسط ضد انقلاب در محاصره کامل بود. در آنجا 60 پیشمرگان مسلمان کرد وجود داشت. چهارده برادر سپاهی و بسیجی نیز آنها را همراهی می کردند. در طول این عملیات ، پدر من نیروهای پیشمرگ را کنترل می کرد. عملیات مریوان تقریباً آخرین عملیات مهم آنها قبل از شروع جنگ بود. با آغاز حمله رژیم بعث عراق به کشورمان ، بسیاری از نقاط حساس و روستاهای مرزی شهر مریوان به تصرف نیروهای بعثی درآمد. اینجاست که جنگ زنده می شود. یعنی قبل از اینکه درگیری با ضد انقلاب به شدت ادامه یابد و اکنون با حمله بعثی ها اوضاع بدتر می شود. اولین اقدام پدر و همرزمانم حفاظت از مرزها بود و آنها سعی کردند مناطق تحت اشغال رژیم بعث عراق را بازپس بگیرند. آنها همچنین به موفقیت هایی نیز دست یافته اند. به عنوان مثال ، آنها ارتفاعات قوچ سلطان را که مشرف به کل منطقه مریوان بود ، آزاد کردند. با وجود ادامه مبارزه با ضد انقلاب و جنگ با بعثی ها ، شهید بارنامه لحظه ای این مسئله را خسته نکرد و مبارزه خود را ادامه داد تا اینکه منطقه کاملاً پاکسازی شد و همه پایگاه های ضدانقلاب به تصرف درآمد.

بنابراین ، جدیت شهید بارنامه در برابر ضدانقلاب باعث شد که حتی سالها پس از پایان دفاع مقدس ، خشم شهید را با خود داشته باشند.

بله درست است. می توانم بگویم که ضد انقلاب از شهامت و شجاعت کاک جلال خسته شده است. پدرم توضیح داد که در چند ماه اول پیروزی انقلاب ، و قبل از مهاجرت وی به کرمانشاه ، باند ها بارها و بارها او را تعقیب کرده و به محل سکونت وی حمله کردند. تا یک بار تعداد مهاجمانی که می خواستند کاک جلال را نابود کنند به 120 نفر رسید ، اما هر بار با رشادت و شهامت یک شهید روبرو می شدند و مجبور به فرار می شدند و متحمل خسارات می شدند. نفرت ضدانقلاب به حدی بود که اگر دسترسی نداشتند به اموالشان آسیب می رساند. به عنوان مثال ، آنها زمین های کشاورزی خود را خراب کردند.

از شهید بارنامه نیز سردار شهید یاد می شود. مسئولیت شما در جبهه های مقدس دفاع چه بود؟

شهید فرمانده گردان محمد رسول خدا (ص) بود. سازمان پیشمرگان مسلمان کرد پایگاه های ضد انقلاب را در منطقه هدایت می کرد. او در طول مبارزات پدر من سه بار جانباز شد. بازماندگان پیکان ضد انقلاب در پیکر او باقی ماند و وی همچنان که باقیمانده و ترکش پیکان در بدنش باقی مانده بود ، تشنه شهدا بود.

گفته می شود کاک جلال بارنامه در کنار شهدای مشهوری همچون شهید چمران و جاوید الاثر احمد متوسلیان بوده است.

بله ، شهید در بعضی مواقع با هر دو بزرگوار بود. مخصوصاً در بحث جنگ مریوان ، مدتی شهید چمران او را همراهی می کرد و بعداً ، وقتی حاج احمد به متوسلیان مریوان پیوست ، دوستی خاصی بین بابا و او برقرار شد. دوستی آنها ادامه داشت تا اینکه حاج احمد به جبهه های جنوب رفت. وقتی ارتش محمد به فرماندهی حاج احمد متوسلیان به سوریه رفت ، پدر من می خواست با او برود اما قادر به سفر نبود. بابا از خبر ربودن حجه احمد بسیار تحت تأثیر قرار گرفت. اما جنگ تحمیلی در کشور ما ادامه داشت و او سعی کرد از قدرت خود برای جنگ با دشمن استفاده کند. شهید بارنامه تلاش زیادی کرد تا جوانان را در بسیج درگیر کند. در همه روستاهای شهرستان مریوان با کمک واحد بسیج پایگاه های مقاومت ایجاد کرد و مردم را در قالب بسیج مسلح کرد.

شهید بارنامه پس از پایان جنگ تحمیلی چه فعالیت هایی انجام داد؟

پس از دفاع سن ، او از سپاه بازنشسته شد. اما او همچنان در بسیج فعال بود. وی در جذب مردم و جوانان برای بسیج بسیار فعال بود. وی به عنوان فرمانده گردان 101 عاشورا به خدمت خود در بسیج ادامه داد و همانطور كه ​​گفتم به دلیل متنفر بودن ضدانقلاب ، آنها همیشه مورد تهدید ، تهمت ، آزار و اذیت و آزار روانی قرار می گرفتند. كاك جلال اگرچه از نظر اقتصادی و مالی وضع مالی خوبی نداشت و 13 نفر از اعضای خانواده را در اختیار داشت ، اما هرگز تسلیم فشارهای مالی و عرفی نشد و تا زمان شهادت خود پاك و بدون هیاهو به خدمت خود در بسیج ادامه داد.

شهادتشان چگونه آمد؟

در اواخر زندگی ، بابا با کاروان راه نور همکاری کرد. من علاقه زیادی به این کار داشتم. وی همچنین در کشاورزی کار می کرد و از آنجا که حقوق بازنشستگی وی کافی نبود ، برای کار در مزرعه خود رفت و برای این فرصت کار کرد. در واقع شغل اصلی وی کشاورزی بود. وی کار در سپاه و بسیج را خدمتی می دید و نه کار معیشتی. در همان زمان وی توانست در روستای بلکر یک مزرعه و باغ ایجاد کند و با کار در مزرعه و باغ زندگی خانواده اش را تأمین کند. در 7 ژوئن 2004 ، بابا برای کار در مزرعه خود رفت ، اما وقتی می خواست برگردد ، ساعت 6:30 بعد از ظهر در جاده گاران ، عناصر ضد انقلاب به او حمله کردند و شهدا را کشتند. وی در زمان شهادت فقط 54 سال داشت ، اما زندگی مجاهدانه و ایثارگری را ثبت کرد. جالب اینجاست که ضدانقلاب حتی از بدن او می ترسیدند و پس از شهادت وی جرأت رفتن به سمت بدن او را نداشتند ، وی را از دور قتل می دهند و به سرعت از صحنه فرار می کنند.

اعترافات کاک جلال بارنامه در بین مردم چگونه منعکس شد؟

مراسم خاکسپاری باشکوهی برای کاک جلال برگزار شد. من می گویم نه به عنوان پسر ، بلکه به عنوان یک شاهد عینی. در مراسم تشییع پیکر شهید بارنامه ، مردم از اقشار مختلف مردم بودند. با توجه به تبریک و تسلیت پرچنوشتهای ، پدر را در هر نقطه از شهر دیدند. خود مردم این کار را کردند نه اقدام سازمانی سپاه یا بسیج. حضور مردم در شهادت شهید بارنامه نشان داد که تبلیغات دشمن علیه آنها به جایی نرسیده است. مردم نشان داده اند که تفاوت خوب و بد را درک می کنند و از جنگجویان و افرادی که سالها برای ایمنی خود جنگ کرده و خون ریخته اند قدردانی می کنند.

پیام تمام شد

دکمه بازگشت به بالا