در سوگ ابوالقاسم برازجانی، استاد و پیشکسوت وکالت استان فارس
او سالها عضو هیئت مدیره بوده است و آموزش هزاران وکیل برجسته بخش کوچکی از خدمات حقوقی استاد است.
در غم و اندوه استاد ابوالقاسم برازجانی که شایستگی صنف و ستون خانه صنفی بود که نور راه روشنگران را روشن می کرد و سخنان وی عشق به زندگی ، شمع حلقه ای که جهان را روشن می کرد ، القا می کرد. به قلم و زبانم شرمنده است. آنها در غم ، کلمات و عبارات او در برابر عظمت بی نظیر او ، که با عرض بدن او تحقیر می شود و ویژگیهای بی نظیر او را توصیف می کند ، کمک می کنند ، قلم در دست من با نام شما زندگی می کرد و اکنون کرم او در فراق شما خشک شده است بدن او در دستان درمانده ام می لرزد اجازه دهید جهان را بدون شما نبینم.
نه ، این نام زندگی نیست ، زندگی بدون اعتراض به بودن با تو بی معنی ترین کلمه هستی است. ماندگار و ماندگار است؟ استاد جان ، من و شما بی پایان با هم بحث کردیم ، ما بی وقفه قول دادیم که با هم باشیم و بگوییم و فکر کنیم ، تمام قدرت من نمی تواند یک غم را تحمل کند ، چگونه می توانم غیبت تو را تمرین کنم؟ بحث ما نبود ، من و شما ادعا نمی کردیم که در مدار جهان هستیم. من سفر می کردم و مزاحمت او را تماشا می کردم.
چراغ خانه ها به نوبه خود خاموش شد ، شهر با حرکت ساکت شد و او رفته بود.
ابوالقاسم برازجانی یک عنوان و نام خانوادگی نیست که اعتبار یک جهان بوده و هنوز هم هست. امروز که او حضور این طرفداران را در راهی امن و جاودانه رها می کند ، تکه ای از وجود آنها را با خود برد و این کمبود تنها با حافظه و نام او جبران می شود.
از این به بعد تا پایان عمرم ، ساعت ها منتظر خواهم ماند تا عدالت قدم های تعیین شده و بوی جان بخش حضور روحم را نوازش کند که می دانم تو دوباره خواهی آمد ، زیرا حضور به صورت خلاصه نشده است این جسم و روح دنیوی جنسیت حضور شما از طریق بدن و روح عبور کرده و در روح نفوذ کرده است ، بنابراین تا زمانی که روح در بدن وجود دارد ، شما مانند همیشه شریک و همسایه هستید.
فردا و پس فردا ، وقتی پای خود را به عدالت می گذارم ، چشم های اشک بارم را پاک می کنم تا در جستجوی تو باشم ، تا همیشه گوشه ای از دادگاه را ببینم ، پر از نور و بوی مردانگی و دانش ، و می دانم که تو ایستاده ای. آنجا ، مثل همیشه ، محکم و قاطع شما همراهان من را دیده اید که مانند یک پروانه در اطراف نازنین شما پرواز می کنند و بار سفر خود را از کمالات بی پایان شما جمع می کنند و من هنوز به روزهای وجود شما توجه می کنم ، به این روزها بدون حضور شما نگاه می کنم تا دست سرنوشت یک حلقه شاد
دلم برایت تنگ شده و باز این قلب شکسته بطن آرزوست زیرا من سنگ می شوم و این سنگ صبور دوباره زندان آتش است
خداحافظ همراهان ، فرصت بیهوده باقی مانده ، همراهان غرش زنهمه ، آتش دودی از کنار ما گذشت
من فقط می توانم این درد و رنج بسیار را با آثار جاودانه شما تسکین دهم و به خودم افتخار می کنم. استاد جان خداحافظ دلمون برات تنگ شده امیدوارم ببینمت /
* شعر سیاوش کسرایی / از خون سیاوش
* وکیل