یک اخراجی در دنیای واقعی ؛ شاهرخ لوطی از کاباره تا جبهه

یک اخراجی در دنیای واقعی ؛ شاهرخ لوطی از کاباره تا جبهه
آفتاب‌‌نیوز :

شاهرخ ضرغام دی‌ماه سال ۱۳۲۷ به دنیا آمد. از کودکی جثه بزرگ‌تری نسبت به هم‌سن و سالانش داشت و همین باعث شد که به سمت ورزش کشتی برود. از همان کودکی زیر بار ظلم نمی‌رفت و لوطی‌مسلک بود. در ۱۲ سالگی پدرش را از دست داد و یتیم شد، ولی این موضوع باعث نشد که ورزش کشتی را کنار بگذارد. قهرمانی رده جوانان، نایب‌قهرمانی بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی و همراهی تیم المپیک ایران را در رزومه‌اش داشت. قدرت بدنی زیاد و جسارت شاهرخ همزمان با نبود پدر و راهنما و رفقای نااهل دست به‌دست هم داده بود تا انسانی شود که کسی جلودارش نبود. هرشب بساط کاباره، دعوا، چاقوکشی به راه بود و شاهرخ از کسی حساب نمی‌برد. مادرپیرش هم جز دعای عاقبت به‌خیری کاری از دستش ساخته نبود. وقتی با گریه از خدا می‌خواست که پسرش سرباز امام‌زمان (عج) شود، دوست و آشنا به او می‌خندیدند.

وقتی شاهرخ توبه کرد

تلنگر مرد خدا مرحوم حاج‌آقا مجتبی تهرانی زندگی شاهرخ را زیر و رو کرد. علیرضا برادر شاهرخ می‌گوید: «در دوره پهلوی برگزاری هیئت مذهبی درماه محرم با محدودیت همراه بود. حاج‌آقا مجتبی تهرانی از او خواسته بود از شهربانی برای برگزاری عزاداری هیئت جوادالائمه مجوز بگیرد و شاهرخ هم موفق به این کار شده بود. همین اتفاق پای او را به جلسات حاج‌آقا مجتبی باز کرد. بعد از این جلسات متحول شد.

خالکوبی «من دیوانه خمینی‌ام» بر بدن

گذشت و گذشت تا به دم‌دم‌های انقلاب اسلامی رسیدیم. بهمن ۵۷ بود و شاهرخ شب و روزش شده بود امام‌خمینی (ره). تلویزیون که حضرت امام (ره) را نشان می‌داد، با احترام می‌نشست. اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. همیشه می‌گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام (ره) برای او فصل‌الخطاب بود. باز هم همان خوی لوطی‌گری را داشت و روی سینه‌اش خالکوبی کرد: «من دیوانه خمینی‌ام». فرمان تاریخی امام برای نجات کردستان را که شنید دیگر سر از پا نمی‌شناخت. در سنندج، سقز، شاه‌نشین و بعد‌ها در گنبد و لاهیجان و خوزستان حماسه‌سازی کرد.

خودش را حر امام خمینی می ­دانست

 شاهرخ ضرغام ره صد ساله را یک شبه پیمود و خودش را حر امام خمینی (ره) می­ دانست. دو ماه بیشتر از جنگ تحمیلی نگذشته بود، اما شاهرخ خیلی تغییر کرده بود. کم حرف می‌زد، نماز جماعت و اول وقت او ترک نمی‌شد، در دعای کمیل و دعای توسل با صدای بلند گریه می‌کرد، و از سادات می‌­خواست برای او دعای شهادت کنند. اما پرکشیدن شاهرخ متحول شده طولی نکشید.

بعثی ­ها برای سرش جایزه تعیین کرده بودند

دلاوری­‌هایش در جبهه و خط مقدم آنقدر زیاد بود که بعثی­‌ها برای سرش جایزه تعیین کرده بودند. هفده آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ماهشهر رفته بودند. شاهرخ در سنگر بود تا نیرو‌ها بتوانند به عقب بروند و با شلیک‌­های پیاپی گلوله‌های آر پی جی و زدن تانک­‌های دشمن مانع پیشروی آن‌ها شود. چند تانک دشمن را منهدم کرد. یکدفعه صدایی آمد، گلوله‌­ای به سینه­ شاهرخ اصابت کرد و او روی خاکریز افتاد. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود، بعثی‌­ها بالای سر او رسیدند و از خوشحالی هلهله می­‌کردند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت: “ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم. ” دوستانش به دنبال نشان و اثری از پیکرش مناطق را زیر و رو کردند، ولی هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود. او همیشه از خدا می­‌خواست که همه­ گذشته‌­اش را پاک کند، می‌خواست از او نه نام، نه نشان، نه قبر، نه مزار و نه جنازه‌­ای نماند. خدا هم دعایش را مستجاب کرد و پیکر شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد.

دکمه بازگشت به بالا