جرم منِ خبرنگار از رزمنده ها بیشتر بود

جرم منِ خبرنگار از رزمنده ها بیشتر بود

سرهنگ سیدمرتضی آذرهوشنگ از بدنه ارتش بود و زمانی که به قول خودش دست راست و چپش را شناخته، دوربین دست گرفته است. از همان جوانان انقلابی که تا هنوز هم در جنگ نرم علیه دشمن شرکت دارد.

به گزارش رویداد برتر به نقل از حیات، همواره خبر اهلش را دوانده و خبرنگار هم مدام دویده است در جست و جوی حقیقت؛ و این دویدنها باری سنگین بر دوش او گذاشته که جز انعکاس حقیقت نبوده است. در گیرودارهای فروپوشانی حق و چشم‌فریبی‌های باطل، تلاش شد جای شهید را با جلاد عوض کنند؛ اما در سالهایی که بر مردم گذشت و در تمام اعصار، بار کج به منزل نرسید و اول‌خبرنگار عالم حضرت زینب سلام الله علیها رسالتش را بر دوش یکایک خبرنگاران گذاشت که تا ابد حق را جار بزنند. 

درست زمانی که جنگ عراق بر ایران تحمیل شد؛ افرادی از سلاله نور و آگاهی در کنار رزمندگان ما بودند که با ثبت و ضبط حقایق مانع تحریف تاریخ شوند و چه بسا در این میان از جانشان مایه گذاشته و در راه روشنگری به شهادت رسیدند و یا اسیر دست نیروهای ضدانقلاب و بعثی شدند. 

ما را به دفترش دعوت کرد تا با او مصاحبه کنم. موهای سپیدش نشان از روزهای سختی داشت که گذرانده بود؛ صدایش اما خسته نبود. هنوز قبراقی و انرژی یک خبرنگار را داشت. از بدنه ارتش بود و زمانی که به قول خودش دست راست و چپش را شناخته، دوربین دست گرفته. نامش سرهنگ سید مرتضی آذرهوشنگ است. از همان جوانان انقلابی که تا هنوز هم در جنگ نرم علیه دشمن شرکت دارد. در دفترش تعدادی جوان را آموزش می دهد و از تدوین فیلمهای رزمندگان اسلام، نریشن خوانی و … را انجام می دهند. همه نیروهایش با او صمیمی هستند و صمیمیت بینشان مرا خوشحال می کند. تر و فرز است و می توان چهره اش را تصور کرد که چگونه دوشادوش رزمندگان با سلاحش که دوربین است مسیر حقیقت‌نگاری را طی میکرد. در ادامه بخش اول این گفتگو را می خوانیم.

جناب سرهنگ لطفا کمی خودتان را معرفی کنید.

سیدمرتضی آذرهوشنگ فیلمبردار و عکاس دفاع مقدس هستم. من فیلمبردار و عکاس تیپ ۲۳ کلاه سبزهای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بودم و به دلیل همین موضوع در اکثر عملیاتها حضور داشتم. یکی از این‌ها عملیات‌های بیت المقدس بود. بعد از این عملیات به من ماموریت داده شد که به کردستان بروم تا از عملیاتهای پاکسازی نیروهای مستقر خودمان در بانه گزارش، عکس، خبر و فیلم بگیرم.

زمانی که بانه رفتم در یکی از پادگانها در خط مقدم مستقر شده و بعد ما در سقز در پایگاه دخانیات که نیروهای ضربت بودند، مستقر شدیم؛ سپس در یکی از عملیاتها در روستای ترجان در محاصره نیروهای ضد انقلاب قرار گرفته و زمانی که در حال برگشت بودیم در راه ۲۴ شهریور سال ۶۱، به محور ترجان به بوکان رفتیم و در کمین افتادیم. در این زمان کمک فیلمبردار من که نامش «احمد برین» بود به شهادت رسید. من هم که فیلمبردار بودم تیر خورده و مجروح شدم. بعد از گذشت ۱۶ ساعت که در مبارزه و بعد هم محاصره بودیم به اسارت نیروهای ضدانقلاب درآمدیم.

محاصره چگونه گذشت؟

قبل از اسارت من برادرم شهید شده و سر از بدنش جدا شده بود؛ مادرم به خاطر این اتفاق جگرش سوخته و خیلی بی تاب شد؛ به همین دلیل در تمام مدت مبارزه و محاصره همیشه به این فکر بودم که تیر به سرم نخورد و شرایط به گونه ای پیش برود که پیکرم شناسایی شود. در یکی از عملیاتها یکی از فرماندهان سپاه را مُثله کرده بودند، به دلیل این جنایات من در اکثر قسمت‌های بدنم نامم را نوشته بودم که بعد ها نیروهای خودی بتوانند پیکرم را شناسایی کنند. من چون آن صحنه ها را دیده بودم، حواسم به این مسائل بود.

عملیات لو رفته بود. در تیراندازی شدیدی که رخ داد بسیاری از بچه ها شهید شدند.

در آن زمان ما تشنگی شهدای کربلا را حس کردیم. ۷ ساعت در محاصره بودم اما نمی توانستم دست به قمقمه برده و از آن بنوشم. اگر دست به سمت کمر برده میشد با تیر ما را می زدند. ما در آن جا می خواستیم زمان بخریم و تا هوا تاریک می شود فرار کنیم اما حلقه محاصره تنگتر می شد و آنان ما را اسیر کردند.

با توجه به حساسیت کار آیا توانستند از شما فیلم‌ها و دوربین‌تان ضبط کنند؟

در زمان تعقیب و گریزها گوشه کوله پشتی من سوراخ شده بود و تمام فیلمها در مسیر افتاده بود. دوربین فیلمبرداری من سوپر ۸ بود، فیلمها سه دقیقه ای بود و در طول مسیر افتاده بود و زمانی که اسیر شدم یکی از نیروهای منافقان دورببیین من را برای خودش برداشت و بنابراین هرچه گشتند، نتوانستند دوربین مرا پیدا کنند.

پس از محاصره و دستگیری، ما را به مدرسه ای در روستا منتقل کردند. فردا صبح آن روز با کامیون باری در روستا چرخانده و به مردم میگفتن که ما اینها را اسیر کردیم و ما را نیروهای متجاوز معرفی می کردند.  تا اینکه ما را در روستایی برده و آنجا زندانی کردند. آنجا زندان اولیه بود. ۹ ماه در روستای حسین آباد که در عمق میان بوکان، سقز، مهاباد و بانه بود؛ زندانی و اسیر بودم.  

زندان چه فضایی داشت؟

آنجا زندانی تنگ و تاریک بود و مانند یک طویله درش ارتفاعی کوتاه داشت؛ با دیوارهای سنگی. روشنایی ما فقط یک دایره بود که از نوری که می تابید می فهمیدیم روز یا شب شده است.

هر کسی یک خودکار و ۴ انگشت جا داشت تا استراحت کند. تصور کنید در یک اتاق با ابعادی بسیار کم، ۶۰ نفر را نگهداری می کردند؛ همه باید به پهلو می خوابیدیم، سوءتغذیه بیداد می کرد و حتی برای دستشویی رفتن اجازه نداشتیم. ۵ عصر تا ۸ صبح درون آن زندان بودیم. مداوایی در کار نبود، تیری که خورده بودم سطحی بود و زود خوب شد.

در زندان چه اتفاقی می افتاد؟

ما در آن زندان از ساعت ۵ تا ۸ صبح زندانی بودیم، بعد ما را به اردوگاه های کار اجباری می بردند و در یک روستای دیگه ساختمان‌سازی میکردیم. ما را به روستایی ها اجاره می دادند آن زندان خیلی وحشتناک بود. برای نمونه به تعداد نفرات به من کتک می زدند؛ دورتا دور اتاق چمباتمه می‌زدند و با چوب‌های گره دار ما را کتک می زدند. بعد از چند دقیقه کتک زدن  و دشنام های رکیک به تعداد نفرات به آن فرد ضربه می زدند تا باقی نفرات حساب کار دستشان بیاید.

بعد اینکه به نیروهای ما حمله کردند تا زندان را بگیرند ما را به سمت زندان دولتو حرکت دادند. ۱۴ شبانه روز مانند اسرای کربلا ما را حرکت دادند نوع بردن ما به صورت کاروان در مناطق رملی بود. دستهای ما را به یکدیگر گره زده بودند تا اینکه بعد از مدتی که آنجا بودیم ما را با سختی و شکنجه نگاه داشتند. ما حدود ۲۲۰ نفر بودیم و تعدادی نماز میخواندیم و روزه می گرفتیم. سنگین ترین سنگها و چوبها را روی دوش ما می گذاشتند.

در عملیات والفجر ۲ عراق اعلام کرده بود که از نیروهای ایرانی اسیر گرفته است ولی اینگونه نبود و در تبانی با نیروهای ضدانقلاب ما را روی تپه برده و به عنوان اسیر عراقی معرفی کردند؛ ما را به صورت نمایشی اسیر کردند و از تلویزیون عراق تصویر ما را نشان دادند. ما را در شهرهای سلیمانیه، اربیل و کرکوک چرخاندند. مدارس را تعطیل کرده بودند و پرچمهایی به دست کوکان داده بودند و با تکان دادن آنها فریاد «زنده باد صدام» سر می دادند. دوباره ما را به زندان دولتو برگرداندند.

در زمان بازجویی‌ها خودتان را تصویربردار معرفی کردید؟ برخورد با شما چگونه بود؟

در بازجویی‌ها من خودم را فیلمبردار پادگان معرفی کردم؛ گفتند جرم تو از آنان که اسلحه داشتند بیشتر است چراکه تو با آن دوربینی که داشتی آنها را تهییج کردی، سلاح تو برنده تر از سلاح نظامی است به این شکل ارزش رسانه در اسارت دیده شد و آنان جایگاه قلم را دانسته بودند. این باعث شد گاهی مرا بیشتر اذیت می کردند و دائما به من می گفتند تو با دوربینت به آن سربازان روحیه می دادی. دلم می خواهد این موضوع را به همه خبرنگاران بگویم که شغل و کار خبرنگاری مهم تر از آن سلاحی که یک رزمنده در دست گرفته است این موضوع بسیار مهم است.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا