رهگیری دشمن در روز اول
طبق سال های گذشته هفته ای به نام هفته دفاع مقدس را گرامی می داریم، این هفته نیز هر روز با عدد خاصی همراه است و یادواره شهدا، ایثارگران و رزمندگان دفاع مقدس در سراسر کشور برگزار می شود.
اینجانب از رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس در کنار میلیون ها شرکت کننده در دوران دفاع مقدس و فرزندان ملت بزرگ ایران در این هفته حضور خواهم داشت و ادای احترام می کنم.
وقتی به امسال چهل و دو سال پیش نگاه می کنم، می بینم که چقدر اتفاقات عجیب، جالب، شاد، اشک آور و جذاب در سایر نقاط جهان رخ داده است و البته اینجا کمی متفاوت بود.
به همین مناسبت می خواهم از خاطرات و بینش و تحلیل خود از دفاع مقدس و انقلاب بنویسم.
شهریور 1369 حوالی ساعت دو بعد از ظهر روز شنبه 24 شنبه در شهرستان قصرشیرین استان کرمانشاه به همراه حدود 64 خلبان، 30 نفر از نیروهای ارتش، ژاندارمری و نیروی انتظامی و حدود 20 نفر از مأموران سپاه از مرز خسروی بازدید کردند. شهید حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا علی اکبر ابوترابی فرد، مهندس بوشهری و مهندس یحیوی، شهید مهندس تندگویان (اولین وزیر نفت در دولت شهید رجایی)، بسیاری از خلبانان عراقی، عالی رتبه افسران، ژنرال ها و اعضای بلندپایه حزب بعث عراق. پس از 119 ماه یا 3621 روز اسارت، مفقود شدن و مخفی شدن در زندان های امنیتی عراق، سرانجام به مرخصی آزاد شدم.
روز و لحظات فوق العاده ای بود، هنوز آن لحظات را به یاد دارم
بالاخره به ایران عزیزم برگشتم.
حالا که به زمان جنگ و مقدمات جنگ تا پیروزی ایران فکر می کنم، یادم می آید که صدام برای پیروزی، تجزیه و مقید کردن ایران چه کرد و چه هزینه هایی پرداخت، اما نکرد و نتوانست؟ چون خدا نخواست و خواست خدا این بود که ملت بزرگ ایران در میدان پیروز شود.
بیایید نگاهی به تاریخ بیندازیم
در فروردین 1357 نیروهای ارتش بعث عراق با هدف سرکوب و آوارگی مردم کرد مقیم عراق و ارتکاب جنایت وارد کردستان عراق شدند.
در اسفند 1357 با شعار حمایت از کردهای مقیم ایران، همین صدام به مزدوران خود دستور داد تا آنها را به کردستان فراخوانند و با توزیع پول و اسلحه بین غیر کردها علیه انقلاب، به نام مردم کرد خواستند این قسمت از کشور عزیزمان ایران را ویران کنند، ایران شریف ترین است و عزیزترین مردمش آنجا هستند که هزاران سال است اینجا زندگی می کنند و مرزبانان غیور ایران هستند.
اما فرماندهی امام خمینی (ره) و حضور و مقاومت ارتش و ژاندارمری و نیروهای تازه تاسیس سپاه و کمیته های مردمی انقلاب به ویژه مردم کرد و پیشمرگان کرد نتوانست به نتیجه برسد.
صدام هم آمد تا خوزستان را متشنج کند و با شعار بان عرب شروع به تقسیم عرب و عجم کرد. اما آنجا هم نتوانست این کار را انجام دهد
او نقشه تجزیه ایران را صادر کرد و سعی کرد در میان مردم شریف ایران شکاف ایجاد کند و ایران واحد را به ایران تبدیل کند. اما او اینجا گیر کرده بود و نمی توانست.
مزدورانش کجا وارد شدند، نمی دانستند. زیرا نیروهای مسلح و مردم انقلابی ایران فداکارانه تلاش کردند و در برابر توطئه صدام و صدامیان مقاومت کردند.
صدام وقتی دید نیروهای مزدورش کاری از دستشان بر نمی آید و نمی توانند نقشه هایش را اجرا کنند، بالاخره تصمیم گرفت خودش وارد عمل شود.
ساعت حدود 9 صبح روز پنجشنبه 22 شهریور 1359 بود
سربازان صدام به پاسگاه های مرزی ایران در ارتفاعات میمک حمله کردند و مناطق استراتژیک حدود 200 کیلومتر مربع را اشغال کردند. این ارتفاعات برای عراق بسیار مهم است زیرا ایران با این پست ها و ارتفاعات بر دشت شرق بغداد تسلط دارد.
چند روز پس از اسارت، زمانی که صدام از امنیت شرق بغداد آسوده شد و به اصطلاح پیروزی بزرگ ارتش بعث عراق ثبت شد، به ریاست، رئیس و فرمانده حزب بعث ارتقا یافت. -رئیس کل نیروهای مسلح عراق با قدرت و سربلندی پشت دوربین تلویزیون عراق گفت: او قرارداد 1975 ایران و عراق را قبول ندارد و پیمان را زیر پا گذاشته است.
پس از این سخنرانی، درگیری های مرزی بین نیروهای ایرانی و ارتش رژیم بعث عراق شدت گرفت.
دوشنبه 31 شهریور بود
صدام (به همراه ملک حسین) به همراه پادشاه اردن دستور حمله سراسری را صادر کردند و با چند گلوله توپ به مرزهای ایران به سمت ایران نفوذ کردند.
هدف اصلی صدام حمله به ایران، تصرف خوزستان و جداسازی آن از ایران بود.
در این تهاجم سراسری، نیروی زمینی ارتش عراق در استانهای کرمانشاه، ایلام و خوزستان به ایران حمله کرد و نیروی هوایی عراق با 190 فروند جنگنده و بمبافکن شوروی به پایگاههای نیروی هوایی و فرودگاههای غیرنظامی ایران حمله کرد.
جنگ و تهاجم نظامی عراق علیه ایران در جبهه های زمینی، هوایی و دریایی رسما آغاز شده است.
خاطراتم را در 10 شهریور 1359 مرور می کنم.
دوشنبه 31 شهریور ساعت 13:30 پایگاه هوایی تبریز اینجاست.
ستوان سید جمشید اوشال هستم جوان 26 ساله ای که فرمانده گروه هنر یا آمادگی پرواز در پایگاه هوایی تبریز و به همراه همکارانم ستوان بالازاده (از قهرمانان جنگ بود) و یکی از تزیینات نادر نیروی هوایی که بعد از جنگ برای تاج و تخت جان باخت روحش شاد و یاد این پهلوان همیشه جاویدان و جاودانه است و ستوان فضلی و ستوان اسکندری (در روز دوم آنلاین) هواپیمایش در حمله به پایگاه کرکوک مورد اصابت موشک سام قرار گرفت، سپس مجبور به ایجکت شد و مدت زیادی اسیر شد. آنها 3644 روز مفقود شده بودند و در زندان های عراق مخفی شده بودند) بعدازظهر تغییر شیفت دادیم یا پذیرش چهار فروند هواپیمای مسلح F-5E.
مثل هر روز دیگر هواپیما، موشک و مسلسل را چک کردم و بعد از اطمینان از اینکه همه چیز خوب و آماده است، وارد اتاق آماده باش شدم.
در همان لحظه رادار پدافند هوایی تبریز در لحظه ورود آژیر حمله هوایی را به صدا درآورد.
ساعت حدودا 1:40 بعد از ظهر است
با شنیدن آژیر هشدار پرواز، من و ستوان صمد بالازاده به سرعت به سمت هواپیماهای مجهز به موشک و گلوله در پناهگاه هشدار رفتیم.
از پله های هواپیما بالا رفتم، سوار هواپیما شدم، سریع کلاه ایمنی سرم گذاشتم و مشغول وصل کردن سوت و بند به صندلی و چتر نجات داخل صندلی پرواز و روشن کردن سوئیچ های هواپیما بودم که نمی دیدم. اما سایه های آنها از روی سلتر گذشت و چند لحظه بعد صدای بمباران را شنیدم.
به محض شروع بمباران، دیدم همه به یک سمت می دویدند.
اما دو نفری که مشغول آماده کردن هواپیمای من بودند مثل کوه و شیر کنار هواپیما ایستاده بودند و مشغول کارشان بودند.
یکی از آنها که روی صندلی کار می کرد و کابین خلبان را آماده می کرد، گفت انگار بمباران شده اند.
سریع چک نهایی را انجام داد، سنجاقهای صندلی را بیرون آورد و علامت OK را داد.
شخص دیگری که در کنار APU بود به محض ورود هوای فشرده موتورهای هواپیما را روشن کرد و اتصالات و لوله ها را قطع کرد و من بدون انجام بررسی های آماده سازی و تنظیم رادار و INS کاناپه هواپیما را بستم که اجباری است. قبل از پرواز باید انجام می شد، من شروع به حرکت هواپیما کردم و از پناهگاه پرواز آماده خارج شدم.
اکنون تقریبا دو دقیقه از به صدا درآمدن آژیر حمله هوایی می گذرد
وقتی از آلونک بیرون آمدم دیدم چه خبر است و فکر کردم خدای من چه اتفاقی افتاده است؟
دود و آتش از باند و سطح شیب دار بلند می شد
وقتی از پناهگاه بیرون آمدم، آخرین هواپیمای عراقی را دیدم که بمبش را انداخت و از انتهای باند به سمت عراق دور شد.
با تمام سرعت هواپیما را به باند اول رساندم و از برج اجازه پرواز خواستم.
برج گفت که باند فرودگاه بمباران و بسته شده است و پروازی وجود ندارد.
اینجا بود که خودم تصمیم گرفتم از روی این باند بمباران شده و خطرناک بایستم و به دنبال هواپیمای عراقی بروم و قصد داشتم تا داخل خاک عراق دنبالش کنم و به آن برسم و با موشک یا مسلسل به آن ضربه بزنم.
از ابتدای باند 30 تبریز با تمام توان حرکت کردم و شهادتین را خواندم.
از باند بمباران شده و سوراخ شده به فاصله تقریباً سه هزار پایی (از ابتدای باند 30 تبریز) بلند شدم و چرخ های هواپیما در یکی از سوراخ های بمب ها جدا شد. خاک
خدا با من بود و من خیلی خوش شانس بودم که ترکش های بمب ها زیر لاستیک هواپیما نمی رفت وگرنه لاستیک می ترکید و هواپیما از باند خارج می شد و در آن شرایط بسیار است. دشوار، یا کنترل هواپیما غیرممکن است و به احتمال زیاد منفجر شده و فاتحه نیز خوانده شده است
اما خدا مثل همیشه با من بود و به من قدرت داد.
با حداکثر سرعت هواپیمای عراقی را تعقیب کردم و از رادار تبریز خواستم به هواپیمای عراقی اشاره کند. دریاچه ارومیه را پشت سر گذاشتم و در راه عراق بودم که رادار پدافند تبریز نگذاشت نزدیک مرز عراق پرواز کنم و به من گفت در برد بمان.
این خاطره اولین پرواز رزمی من در یک موقعیت خطرناک در روز دوشنبه 31 شهریور 1359 ساعت 13:42 است.
اولین پرواز رزمی من و اولین پرواز رزمی تاریخ نیروی هوایی در جنگ حدود دو روز پس از بمباران پایگاه هوایی تبریز یکی بود و افتخار می کنم اولین خلبانی هستم که در هشت گانه شرکت کردم. سالها جنگ و اولین بار در تاریخ نیروی هوایی من پروازهای جنگی انجام دادم.
یک صحنه جالب هم بود که از باند فرودگاه هنگام تیک آف دیدم.
در جریان بمباران پایگاه هوایی تبریز، هواپیماهای عراقی با مشاهده یک فروند هواپیمای B-727 در تاکسی وی فرودگاه تبریز، به این هواپیمای هواپیمایی ایران ایر که در تاکسی وی در حرکت بود تا مسافران خود را در رمپ پیاده کنند، مورد حمله قرار دادند. بمب ها
به خواست خدا بمب ها در چند متری جلو و پشت هواپیما روی زمین افتاد و منفجر شد، اما فقط چند ترکش به هواپیما اصابت کرد و هواپیما و مسافرانش آسیب جدی ندیدند. خدایا شکرت
6565